::. فریاد .::

" در زمانه ای که فریاد است رسالت ، چه بیزار کننده اند کسانی که سکوت می کنند برای منفعت "

::. فریاد .::

" در زمانه ای که فریاد است رسالت ، چه بیزار کننده اند کسانی که سکوت می کنند برای منفعت "

::. فریاد .::

*** اللهم اجعلنا من المتمسکین بولایه علی ابن ابیطالب***
حامد رضایی هستم. کارشناسی علوم سیاسی را در دانشگاه تهران خواندم . برای ارشد به دانشکده علوم اجتماعی همان دانشگاه کوچ کرده و "دانش اجتماعی مسلمین" خواندم.

از میان کتابها
چه پراکنده! و ناچار چه سلطه پذیر!

از میان همه سرزمین هایی که زیر چکمه این حضرات ( اروپاییان) تخت قاپو شدند، آفریقا پذیراتر بود و امیدبخش تر. و می دانید چرا؟ چون علاوه بر مواد خامی که داشت ( و فراوان: طلا، الماس، مس، عاج و خیلی مواد خام دیگر) بومیانش بر زمینه هیچ سنت شهرنشینی، یا دینی گسترده، قدم نمی زدند. هر قبیله ای برای خودش خدایی داشت و رئیسی و آدابی و زبانی. و چه پراکنده! و ناچار چه سلطه پذیر!...
اما ما شرقی های خاورمیانه، نه چنان پذیرا بودیم و نه چنین امیدبخش. چرا؟ اگر بخواهم خودمانی تر باشم، یعنی از «خودمانی تر» حرف بزنم، باید بپرسم چرا ما شرقی ها پذیرا نبودیم؟ می بینید که جواب در خود سوال مندرج است. چون در درون کلیت اسلامی خود، ظاهرا شیئی قابل مطالعه نبودیم. به همین علت بود که غرب در برخورد با ما، نه تنها با این کلیت اسلامی درافتاد( در مساله تشویق خون آلود تشیع در اوان صفویه – در اختلاف انداختن میان ما و عثمانی ها – در تشویق از بهائی گری در اواسط دوره قاجار – و دست آخر در مقابله با روحانیت شیعی در بلوای مشروطیت به بعد...) بلکه کوشید تا آن وحدت تجزیه شده از درون را که فقط در ظاهر کلیتی داشت، هرچه زودتر از هم بدرد. و ما را نیز همچون بومیان آفریقا، نخست بدل به ماده خام کند و پس از آن به آزمایشگاهمان ببرد. اینجوری بود که در فهرست همه دائره المعارف هایی که غربی ها نوشتند، مهمترینش «دائره المعارف اسلامی» است. ما خودمان هنوز در خوابیم. 
ولی غربی مرا در این دائره المعارف پای آزمایشگاه برده است. آخر هند نیز جایی در حدود آفریقا بود. با آن «تبلبل اَلسُن» و پراکندگی نژادها و مذهب ها. آمریکای جنوبی هم که یکسره از دم شمشیر اسپانیایی ها مسیحی شد و اقیانوسیه هم که خود مجمع الجزایری بود، یعنی بهترین حوزه ایجاد اختلاف ها. 
جلال آل احمد / غرب زدگی، ص 30 -33

***بایگانی گردگیری کتابخونه***

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

«بهشت زهرا» و یا قبرستان‌‌هایی مانند آن در سایر شهرها، که بیرون از شهر قرار دارند، با یک استدلال ساده شکل گرفته اند: وجود قبرستان در داخل شهر سبب بعضی مشکلات بهداشتی و ایجاد برخی بیماری ها برای شهروندان خواهد شد.

این استدلال مانند بسیاری از استدلال‌های دیگر که از منظری «غیرفرهنگی» بیان می‌گردد قانع کننده است. و اساسا در مدیریت شهری و حتی بسیاری از تصمیمات کلان مملکتی، نه تنها نقطه عزیمت استدلالات «فرهنگ» نیست، که حتی عنصر فرهنگ هیچ مدخلیتی در آن ندارد. حال آن که در سایه انقلابی زندگی می‌کنیم که پیش و بیش از هرچیزی «فرهنگی» بوده و هویتی کاملا «فرهنگی» دارد.

اگر از منظری فرهنگی به مسائل نگاه می‌کردیم و یا حداقل فرهنگ را هم به عنوان یک عنصر دخیل، مدنظر قرار می‌دادیم، لاجرم به این فکر می‌افتادیم که چگونه می‌شود مُرده‌ها را از جلوی چشمان شهروندان دور کنیم و در عین حال خواستار آن باشیم که مردمی «معادباور» داشته باشیم؟! و مگر می شود جامعه ای معادباور نباشد و در عین حال اسلامی هم باشد؟! در فرهنگ غربی، انسان مُرده موجودی تمام شده است که جز مشکل بهداشتی برای شهروندان چیزی ندارد. اما در فرهنگ اسلامی یک مُرده موجودی تمام شده نیست، بلکه نمادی است برای تذکر دائم به زندگان برای از یاد نبردن وجود دنیایی دیگر در پس این دنیا.

اگر این موضوع را در نظر می‌گرفتیم و یا اساسا به آن فکر می‌کردیم، به محض مواجه شدن با چند مشکل بهداشتی، به جای پاک کردن سریع صورت مسئله و پرتاب کردن مردگان به خارج از شهر، تدبیری علمی برای حل این مشکل ساده می‌اندیشیدیم. مگر می‌شود با این همه پیشرفت علمی نتوان چاره‌ای برای این مشکل بهداشتی اندیشید؟!

حاکمیت «نظریات توسعه» بر تصمیم‌گیری‌های مدیران جمهوری اسلامی، که از خاستگاهی کاملا تجددی و مغایر با مبادی تفکر اسلامی برگرفته شده، چنین اشتباهاتی را منجر می‌شود. البته موضوع قبرستان‌ها فقط به عنوان یک نمونه کوچک بیان شد. هزاران سیاست خرد این‌چنینی کم‌کم جامعه‌ای را می‌سازد که از دین باوری دور شده و به تجدد روی می آورد. البته حاکمیت نظریات توسعه میراث نظام شاهنشاهی است که کماکان وجود دارد. بهشت زهرا هم در دوران شاه تاسیس شده ولی بعد از انقلاب همان سیاست در شهرهای دیگر به اجرا درآمده است.

مادامی که «فرهنگ» به نقطه کانونی همه تصمیمات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ... بدل نگردد، توقع انقلابی ماندن و دین‌دار بودن مردم در میان هجوم وحشتناک فرهنگ تجدد، توقعی بیجا خواهد بود. کاش مدیران ما این مسئله حیاتی را درک می کردند!

« همه چیز مترتب بر فرهنگ است. فرهنگ حاشیه و ذیلِ اقتصاد نیست، حاشیه و ذیلِ سیاست نیست، اقتصاد و سیاست حاشیه و ذیل بر فرهنگند؛ به این باید توجه کرد. نمیتوانیم فرهنگ را از عرصه‌هاى دیگر منفک کنیم؛ همین‌طور که اشاره کردند، [اینکه‌] ما گفتیم مسائل اقتصادى و مسائل گوناگون مهم پیوست فرهنگى داشته باشد، معناى آن همین است؛ معناى آن این است که یک حرکت اساسى که در زمینه‌ى اقتصاد، در زمینه‌ى سیاست، در زمینه‌ى سازندگى، در زمینه‌ى فناورى، تولید، پیشرفت علم میخواهیم انجام بدهیم، ملتفت لوازم فرهنگى آن باشیم. گاهى اوقات انسان در یک کارى وارد میشود، یک کار اقتصادى انجام میدهد، [اما] لوازم آن و تبعات فرهنگى آن را توجه ندارد. بله، کار کار بزرگى است؛ کار اقتصادى بزرگى است، منتها بر آن مترتب میشود لوازمى و تبعاتى که براى کشور ضرر دارد؛ فرهنگ این‌جورى است. باید در همه‌ى مسائل آن نکته‌ى فرهنگى را در نظر داشت و نگذاریم که این از یاد برود.»

رهبر معظم انقلاب، 19 /9 / 92

 

  • حامد رضایی

عواملی چند در تکوین ساختار فکری حسن البنا موثر بوده است: 


اندیشه های صوفی گرایانه و طریقتی 
حسن البنا در خاطراتش می گوید که در 12 سالگی در حلقه ذکر صوفیان طریقه "حصافیه" شرکت می کرده و تحت تاثیر افکار شیخ این طریقت واقع شده است. این تاثیر در تکوین فکری و شخصیتی او نقش کلیدی داشته است. 
البته اختلاف بسیارى بین برداشت او از صوفیگرى و دیگران وجود داشت. او تصوف را وسیله‏اى براى تعالى روح و پیدا کردن توان مبارزه تلقى مى‏کرد. البنّا یک صوفى بود و صوفى هم ماند، ولى صوفیگرى او شیوه مخصوصى بود که در آن اصلاح همه جانبه با ابزار مذهب در نظر گرفته شده بود. 


جریان اصلاح طلب سید جمال اسدآبادی و محمد عبده 
البنا در کتاب "مذاکرات الدعوة و الداعیة" حرکت خود را استمرار راه سیدجمال و عبده می داند. 
سید جمال اسدآبادی در دست گرفتن حکومت را مهمترین ابزار در جهت هدف خود یعنی بازگشت به خویشتن می دانست، اما شاگردش محمد عبده بر عنصر تربیت تاکید می کرد. حسن البنا می خواست هردوی این عناصر را ترکیب کند. یعنی هم روش انقلابى و هم روش اصلاحى‏. او معتقد بود اسلام میان شیوه های اصلاحی و انقلابی، پیوند انعطاف پذیری برقرار کرده است. 
برای وی بیش از هرچیز بازسازی مرجعیت و رهبری امت اسلام که منجر به وحدت و استمرار حرکت اسلامی می شد، اهمیت داشت. 
البنا بر این باور بود که تکوین جماعت الهی و هسته اولیه داعیان اسلامی، مرحله اول حرکت به سوی اصلاح جامعه است. وی اصلاح فرد مسلمان را هسته مرکزی برنامه های اصلاحی امت اسلامی و زیربنای حاکمیت اسلام بر جامعه می دانست. او می گفت تمام شیوه های اصلاحی باید در خدمت زندگی جدید و طرح تغییر انقلاب جامعه باشد. 


سلفیه 
حسن البنا شاگرد رشید رضا بود و بسیار از وی تاثیر پذیرفت. در حقیقت او از آغازگران سنت گرایی دارای عقیده ی سلف خالص بود. البته باید خاطرنشان کرد که معنای سلفی گری در اندیشه حسن البنا با آنچه در اذهان افکار عمومی وجود دارد متفاوت است. 
مراد حسن البناء از سلفیت آن است که ما اهل سنت حقیقی هستیم و در صدد بازگشت به اندیشه های سلف، قرآن، اسلام اصیل محمدی و واقعی هستیم. «سلفی» در زبان جمال الدین اسدآبادی هم همین معنای بازگشت به اسلام اصیل را دارد. 
نخستین کسی که کلمه «سلفی» را رسانه ای و جهانی کرد، جمال الدین اسدآبادی است. امام حسن البناء نیز با تاثیر از وی می گفت «نحن سلفیون». 


او یک مصلح بود نه روحانی! 
البنا یک «مصلح» به معنى واقعى بود. او هیچ‏گاه روى مسائل دینى به شیوه الازهر، با آن توضیحات و تبیینات نظرى، کار نکرد. او یک مرد «روحانى» به شکل متداول و سنتى نبود. البنا از اینکه درگیر مباحث پیچیده و طولانی کلامی شود پرهیز داشت. او معتقد بود زمان، زمان عمل است. 
تمامى اتکاى او براى بیان عقاید، قرآن است و بس. او برای تبیین عقایدش، علاقه ای به استفاده از فلسفه و تئوری های رنگارنگ و ایسم های مختلف نداشت. او درک ویژه‏اى از قرآن داشت: 
«رهنموهاى قرآن قابل درک و فراگیر بوده و تمامى ابعاد زندگى انسان را در این جهان و دنیاى دیگر در بر مى‏گیرد، و کسانى که مى‏اندیشند این رهنمودها تنها به مسائل فردى و اخلاقى بر مى‏گردند، دچار اشتباه شده‏اند» در مجموع می توان گفت اندیشه البنا ماهیت اصلاحی اعتدالی دارد

 

حسن البنا و تقریب مذاهب اسلامی 
حسن البنا در "اصول العشرون" به روشنی تکفیر افراد و جامعه را رد کرده و بر لزوم وحدت اسلامی تاکید می کند. 
حسن البنا معتقد است: «بدترین چیزی که مسلمانان بدان گرفتار آمده اند، تفرقه و اختلاف و بنیان پیروزی شان محبت و وحدت است...اختلاف هرگز نمی تواند میان ما و ارتباط قلبی مان حائل شود و از تبادل محبت و همکاری در راه خیر جلوگیری کند...مگر از ما خواسته نشده برای برادران خویش چیزی را بخواهیم که برای خود می خواهیم؟ پس اختلاف برای چیست؟چرا ما در جوّی آکنده از صفا و صمیمیت به تفاهم نرسیم، در حالی که عوامل تفاهم وجود دارد؟» 
حسن البنا در جایی دیگر وحت امت را بنیان نظام اجتماعی اسلام دانسته و می نویسد: «مقصود از برادری این است که دل ها و جان ها را به وسیله عقیده با یکدیگر پیوند دهیم. عقیده محکم ترین و ارزشمندترین رابطه است. برادری، یار ایمان و تفرقه، یاور کفر است. بنیاد اقتدار وحدت است. و وحدت بدون دوست داشتن ممکن نیست.» 
شیخ حسن البنا مذهب شیعه امامیه را به رسمیت شناخت و از علمای بزرگ الازهر مانند مرحوم شیخ محمود شلتوت در به رسمیت شناختن مذهب شیعه جعفری به عنوان مذهب پنجم مسلمانان پیروی کرد. 
روبیر جکسون نویسنده آمریکایى در کتابش درباره حسن‏البناء می گوید: «اگر عمر این مرد طولانى مى‏شد، ممکن بود مصر به موفقیتهاى زیادى نایل آید. به ویژه اگر حسن‏البناء و آیت‏اللَّه کاشانى رهبر ایرانى به اجراى توافق خود موفق مى‏شدند که به اختلاف میان شیعه و سنى پایان دهند.» 
استاد شیخ عمر التلمسانى، دیدگاه شهید حسن‏البنا درباره شیعه و سنى را چنین بیان مى‏کند: «امام- رضوان الله علیه- توجه خاصى به وحدت اسلامى داشت. در سال‏هاى دهه 40 آقاى قمى- که یک عالم شیعى بود- در ساختمان مرکزى اخوان، به‏عنوان میهمان اقامت داشت. در آن هنگام امام شهید، به‏طور جدى در راه تقریب بین مذاهب اسلامى مى‏کوشید تا دشمنان نتوانند از جدایى مسلمانان سوءاستفاده کرده و وحدت امت اسلامى را از بین ببرند. 
روزى از امام درباره مسئله اختلاف بین شیعه و سنى سئوال کردیم. ایشان ما را از ورود در این قبیل مسائل منع کرد و گفت که مسلمانان نباید خود را با این قبیل مسائل مشغول کنند و باید متوجه باشند که دشمنان اسلام، از این قبیل مسائل براى آتش ‏افروزى و ایجاد فتنه بهره مى‏گیرند! 
امام حسن البنا- رضوان الله علیه- فرمود: بدانید که اهل سنت و شیعه همگى مسلمانند و کلمه توحید: لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله همه آنان را گرد هم مى‏آورد و در این اصل اساسى عقیدتى، شیعه و سنى یکسانند و به هم مى‏رسند؛ اما اختلاف در میان این دو جناح، در فروع و در مسائلى است که مى‏توانیم آنها را هم به هم نزدیک کنیم.» 

حسن البنا و سیاست 
البنا معتقد است: «اسلام عبادت است و قیادت، دین است و دولت، روحانیت است و عمل، نماز است و جهاد، کتاب است و شمشیر، و هیچ کدام از اینها از دیگری جدا نیست. اجرای اهداف الهی از راه قدرت میسر است و نه تنها از راه تلاوت قرآن.» 
او می افزاید: «در اسلام این سخن نادرست است که "آنچه از آن قیصر است از آن اوست و آنچه از آن خداست برای خداست" اسلام چنین می آموزد که "قیصر و هرچه از آن اوست، از آن خداوند قهار است.» 
البنا در جایی دیگر می گوید:« به صراحت و با صدای بلند اعلام می کنم که مسلمانیِ مسلمان کامل نیست مگر اینکه سیاسی باشد» 
 
او اضافه می کند:« اکنون که می بینیم تشریع اسلامی در یک وادی است و قانونگذاری عملی و اجرایی در وادی دیگر، خودداری مصلحان از مطالبه حکومت جنایت است... حکومت قلب همه اصلاحات اجتماعی است... تا دولت اسلامی آزاد تشکیل نشود همه مسلمانان گناهکارند!» 
البنا در دوران فروپاشی و انحلال خلافت عثمانی توسط «کمال اتاتورک» زندگی می کرد. از دیدگاه او بازگشت خلافت و حاکمیت شرع الهی باید غایت اهداف و آرمان های هر جنبش اسلامی باشد. البنا به وحدت امت اسلامی به عنوان گام اولیه بازگشت خلافت اسلامی، اعتقاد راسخ داشت. 
البنا آرزو داشت که دولت اسلامى را نخست در مصر پیاده کند و از آنجا، به سراسر جهان اسلام گسترش دهد. او معتقد بود دموکراسی و دولت انسان گرا و جامعه مدنی غربی، نباید بدیل و جانشین دولت و جامعه اسلامی باشد. 
در اندیشه ی سیاسی حسن البنا سازمان نظام سیاسی بر سه اصل اساسی متکی است: 
الف) قرآن به عنوان قانون اساسی؛ 
ب) نظامی شورایی؛ 
ج) التزام حاکم به تعالیم اسلامی و اراده ی مردم. 
حاکم باید مسلمان، مرد، بالغ، عاقل، رشید، سالم، عالم به فقه اسلامی، عادل، متقی و مدیر باشد، همچنینی لازم نیست حاکم قریشی باشد. حسن البنا رابطه ی زمامدار و ملت را یک قرارداد اجتماعی می داند که در آن زمامدار نقش خادم ملت را دارد، لذا با حکومت موروثی کاملا مخالف است. در اندیشه ی حسن البنا حکومتی که از راه غلبه و زور مثل کودتا به دست آید مشروع نیست و احترامی ندارد. 

در راه ایجاد نهضت اسلامی فراگیر 
البنا همواره در آرزوی ایجاد یک نهضت اسلامیِ فراگیر بود که محصور در مرزهای جغرافیایی نباشد. در این راستا در رساله «بین الامس والیوم» به پژوهش درباره علل انحطاط جهان اسلام می پردازد تا در پرتو این مطالعات، اشتباهات گذشته و تجربه انحطاط جهان اسلام را تبیین و به روند برپا نمودن نهضت اسلامی کمک کند، تا تجربیات تلخ انحطاط و فروپاشی جهان اسلام دگربار تکرار نشود. 
 
علل انحطاط مسلمین 
او علل انحطاط این گونه برمی شمرد: 
1 - اختلافات سیاسی و نژادی و منازعه بر سر مقام 
2 – اختلافات مذهبی و فروپاشی وحدت اسلامی 
3 - دنیا طلبی و فرو رفتن در لذت های دنیوی و فراموشی فرهنگ جهاد و شهادت 
4 - دور شدن از فرهنگ علم خواهی و عدم کسب فنون و علوم جدید 
5 - مغرور شدن حاکمان مسلمان و عدم اهتمام به امور مسلمین 
6 - پیروی کورکورانه از دولت های قدرتمند و زورگو و تقلید از فرهنگ غربی 

روش حسن البنا در برپایی نهضت اسلامی 
روش حسن البنا در چندمرحله شکل می گیرد: 
مرحله تبلیغ و دعوت: در این مرحله افکار و معارف آیین اسلام، به جامعه معرفی و تبلیغ می شود. 
مرحله تشکل: در این مرحله یاران نهضت اسلامی انتخاب و سازماندهی می شوند تا ضمن تقویت روند تبلیغات اسلامی، زمینه را برای ظهور دولت اسلامی فراهم سازند. 
مرحله ایجاد دولت اسلامی: در این مرحله نظام سیاسی اسلامی برپا می شود و احکام الهی اجرا می گردد. 
مرحله احیای خلافت اسلامی : در این مرحله یک حکومت اسلامی فراگیر برپایه نظام خلافت ایجاد می گردد. 
در طرح البنا ابتدا کشورهای اسلامی با تشکیل ائتلاف های سیاسی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی گام به گام ، به سوی ادغام و انسجام تحت پرچم واحد «خلافت اسلامی» حرکت خواهند نمود. سپس با تشکیل «حکومت واحد اسلامی» رهبر یا خلیفه خود را، از میان افراد صالح و متعهد و آگاه به شریعت اسلامی و پایبند به احکام قرآنی و سیره نبوی، ـ بدون در نظر داشتن ملیت و یا سرزمین آن ـ انتخاب خواهند نمود. 
 
حسن البنا و قضیه فلسطین 
قضیه فلسطین و مبارزه با انگلیس و صهیونیست ها از جمله قضایای محوری در اندیشه سیاسی و مبارزاتی حسن البنا و اخوان المسلمین بوده است. 
در جنگ رژیم صهیونیستی و اعراب و حادثه تقسیم فلسطین و تأسیس دولت غاصب اسرائیل در سال 1948 م، حسن البنا به عنوان رهبر اخوان، تمام امکانات و ظرفیت های تشکیلاتی سازمان را در خدمت آزادی فلسطین قرار داد و در راه بسیج مسلمانان و مجاهدین عرب از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. و سرانجام هم جان خود را در این راه مقدس فدا نمود. 
مبارزه البنا با استعمار انگلیس و حضور مجاهدین اخوان المسلمین در جبهه های نبرد فلسطین علیه صهیونیست ها در سال 1948 م، عامل اصلی صدور فرمان انحلال جماعت اخوان المسلمین و ترور حسن البنا توسط دولت مصر بوده است. 
  
زن در اندیشه حسن البنا 
در طرح البنا اهتمام به امور زنان و ارتقای جایگاه آنان، مکان ویژه ای دارد. البنا در زمانی که مصر عرصه فعالیت جنبش های آزادی زنان با حمایت همه جانبه استعمار انگلیس در پوشش نهضت های روشنفکری بود، با تأسیس تشکیلات «اخوات المسلمات» گام مهمی در نهضت ارتقای سطح فرهنگی، سیاسی و اقتصادی زنان مصری برداشت. این تشکیلات، بعدها به عنوان الگو و پیشگام نهضت زنان در جهان اسلام مطرح گشت. 
از نظر البنا ارتقای سطح معرفتی زنان مسلمان، بخشی از روند عملیات تحول جامعه اسلامی است. از دید او بدون ارتقاء جایگاه نیمی از جامعه یعنی زنان، موفقیت نهضت اسلامی ناممکن است. 

منابع: 
پیام بیداری، مجموعه رسائل امام حسن البنا، ترجمه مصطفی اربابی، نشر احسان 
دین و دولت در اندیشه شهید حسن البنا، جابر رزق، ترجمه محمد جواد حجتی کرمانی، انتشارات اطلاعات 
میشل، ریچارد؛ تاریخ جمعیت اخوان المسلمین از آغاز تا امروز، ترجمه ی سیدهادی خسروشاهی، تهران، انتشارات وزارت خارجه 
اخوان المسلمین، سیدهادی خسروشاهی، انتشارات اطلاعات 
زندگی و مبارزه نواب صفوی، سید هادی خسروشاهی، انتشارات اطلاعات
 
  • حامد رضایی

مگر نه این است که هدف از فیلتر کردن یک سایت جلوگیری از دیده یا خوانده شدن آن است؟ با وجود این همه فیلتر شکن و وی پی ان، واقعا کیست که اراده کند مثلا بی بی سی را باز کند و فیلترینگ جمهوری اسلامی مانعش شود؟! فارغ از اینکه فیلترینگ خوب است یا بد، سوال از متولیان آن این است که در شرایط کنونی آیا فیلترینگ به هدفش می رسد؟

فیلترینگ به شکل کنونی نه تنها شما را به هدفت نمی رساند که تبعات بدتری برایت دارد. در حالی که همه به راحتی به سایت ها دسترسی پیدا می کنند، شما متهم به ایجاد خفقان و سانسور رسانه ای می شوید. آش نخورده و دهان سوخته! اگر قرار است که همه به همه چیز دسترسی داشته باشند، چرا باید انگ ضدیت با آزادی به جمهوری اسلامی بخورد؟ مگر نه این است که از چنین روندی که در آن طرف هم حرفش را به گوش مخاطب میرساند و هم ناله واآزادی سر می دهد و بر ضد نظام تبلیغ میکند، فقط و فقط ضدانقلاب سود برده و خوشحال می شود؟ می بینید که ندانسته داریم به ضدانقلاب خدمت می کنیم!

اگر واقعا اراده ای قوی برای جلوگیری از دیده شدن بعضی سایت ها دارید، تحقیقات علمی در این باره انجام دهید تا بتوانید به گونه ای فیلتر کنید که هیچ فیلتر شکنی نتواند آن را باز کند. وگرنه رها کنید این وبال گردن آبروریز را!

به نظر من برای سایت های غیراخلاقی و مستهجن باید نوعی از فیلتر طراحی شود که امکان عبور از آن وجود نداشته باشد. طراحی چنین سیستمی قطعا از دانشمندان ما که اتفاقا در علوم کامپیوتری پیشرفت بسیاری داشته اند، غیرممکن نیست. ارزش دارد که نظام در این زمینه هزینه جدی کند. ولی درباره سایت های سیاسی نظر من این است که ضرری که از تبلیغات سوء مبنی بر سانسور رسانه ای و وجود خفقان در ایران عاید نظام می شود به مراتب شدیدتر و بدتر از این است که مثلا چند مطلب بی بی سی و رادیو فردا به گوش ملت برسد. معتقدم اتفاقا همین ایجاد مانع (  البته کاذب و کاغذی!) است که مردم را به شنیدن حرف های ضدانقلاب تحریک میکند. و اصلا خیلی ها با همین فیلتر شدن شان «مهم» شدند در حالی که اصلا عددی نبودند. ما «مهم» شان کردیم و چه خوشحال اند از اینکه فیلتر شده اند!

باید نظام تکلیفش را با فیلترینگ مشخص کند. در وضعیت فعلی فقط و فقط هزینه می دهیم و ضرر به جان می خریم. جلوی ضرر را هروقت بگیری منفعت است.

 

  • حامد رضایی

بعضی افراد مارک "غربزده" خورده اند و برخی دیگر غربزدگان را نقد کرده و خود را نماد تفکر دینی یا سبک زندگی اسلامی و یا مواردی از این دست می دانند. اما بسیار کم اند کسانی که واقعا تعلقی به غرب نداشته باشند. ما هم غربزده ایم اگر بیشتر روی رفتارمان زوم کنیم.

فرض کنید پیامکی برای شما بیاید با این عنوان "سخنرانی رهبر مسلمانان هلند در ..."و پیامک دیگری بیاید با این عنوان "سخنرانی رهبر مسلمانان بنگلادش در...". بینی و بین الله برای شرکت در کدام سخنرانی بیشتر اشتیاق دارید؟ رهبر مسلمانان هلند. درست است؟ می توانم بپرسم چرا؟!

89 درصد مردم بنگلادش مسلمانند. کشوری که 148 میلیون نفر جمعیت دارد و طبیعتا رهبر مسلمانان این کشور حوزه نفوذ و قدرت زیادی دارد. شاید اصلا بتواند با این حمایت مردمی یک حکومت اسلامی در کشورش راه بیندازد و بسیاری از معادلات جهانی و منطقه ای را بر هم بزند. اما هلند چه؟ فقط 6 درصد مسلمان دارد که معلوم نیست در فضای کشوری چون هلند چقدر قدرت عرض اندام داشته باشند.

اما چرا رهبر مسلمانان هلند را مهم تر از رهبر مسلمانان بنگلادش می دانیم؟ به یک دلیل ساده: چون غربزده ایم! حتی اسلامخواهی مان هم غربزده است!

کافی است تشریف بیاورید به مرکز تشیع در جهان یعنی حوزه علمیه قم. به جامعه المصطفی رفته و فقط مقایسه کنید برخوردی که با یک طلبه پاکستانی میشود با برخوردی که با طلبه ای انگلیسی می شود مثلا. غربی را حلوا حلوا می کنند و روی سر خود می گذارند ولی پاکستانی را اصلا آدم حساب نمی کنند! در صورتی که میزان منشا اثر بودن یک پاکستانی با یک انگلیسی اصلا قابل مقایسه نیست.

 اصلا خودتان با یک مسلمان آلمانی چطور برخورد می کنید و با یک مسلمان هندی چگونه؟

از این مثال ها زیاد است. مثال ها را از نوع اسلام خواهی اش زدم تا خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل! غربزده ایم. باور کنیم که غربزده ایم!

(راستی خبر دارید مدتی قبل رهبر مسلمانان بنگلادش اعدام شد!)

  • حامد رضایی

با انقلاب صنعتی سرمایه داران غربی برای افزایش تولید و در نتیجه سود بیشتر خود محتاج ماده خام و کارگر ارزان بودند. استعمار شکل می‌گیرد. منابع خام کشورهای مستضعف به همراه نیروی کار ارزان روانه غرب می‌شود تا تولید کارخانه‌ها افزایش و سود سرمایه دار انباشته گردد.

مستضعفین جهان در فقر مطلق زندگی کرده و اموالشان به تاراج می‌رود. به استثمار گرفته شده و ظلمی آشکار علیه خود حس می‌کند.

هوسِ سود، تولید را آنقدر افزایش می‌دهد تا اینکه تولید مازاد شکل می‌گیرد. یعنی تولیدی که بیش از نیاز و ضرورت است و به جای فروش در بازار، در انبارها می‌پوسد.

سرمایه دار اما هنوز از کسب سود سیر نشده. ولی دیگر سود با تولید شکل نمی‌گیرد. اینجاست که اقتصاد "تولید" جای خود را به اقتصاد "مصرف" می‌دهد. دیگر تولید بیشتر سود بیشتر به همراه ندارد، بلکه مصرف بیشتر مصرف کننده، سود سرمایه دار را تضمین می‌کند. مصرفی که طبعا باید بیش از نیاز فرد باشد.

اما مصرف بیش از نیاز چگونه شکل می‌گیرد؟

نقش فرهنگ در اقتصاد پررنگ‌تر از قبل می‌شود. بشر بخصوص از نوع شرقی‌اش باید مصرف زده شود. حس سیری ناپذیری انسان باید تحریک گردد تا مصرف کند و مصرف کند و مصرف کند.

مصرف باید به فلسفه زندگی بشر تبدیل شود. باید انسانیتِ انسان در گرو مصرف بیشتر شود. مصرف باید مایه تفاخر انسان‌ها بر یکدیگر گردد. باید مسابقه دیوانه کننده و پایان ناپذیر مصرف شکل بگیرد.

دیگر نباید کشورهای مستضعف در فقر به سر ببرند، اتفاقا باید پولدار شوند تا هرچه بیشتر کالاهای ما را بخرند. باید توانایی خرید و مصرف پیدا کنند تا سود ما تضمین گردد. رشد کاذب اقتصادی در کشورهای جهان سوم شکل می‌گیرد. اقتصادی که با آن نه تولید، که فقط می‌توان خرید کرد! آن هم فقط جنس خارجی!

استعمار  شکل زیبا و زرورق شده ای به خود می‌گیرد. دیگر جهان سومی‌ها نمی‌فهمند که در حال استثمار شدن‌اند: جهل مرکب! انسانِ شرقی با مصرف خود نه تنها احساس نمی‌کند که دارد بردگی سرمایه داران سودپرست را می‌کند، بلکه با مصرف هرچه بیشتر احساس تشخص و "آدم بودن" می‌کند!

دلم می‌سوزد برای بردگان دنیای مدرن. بردگانی که نه تن خود را که "فکر" خود را به بردگی سپرده اند. برده اند و نمی‌دانند برده اند! و چه ظلم فاحشی است که زندگی کنی برای پر کردن جیب سرمایه دارِ بی دینِ صهیونیست.

بگویی مرگ بر آمریکا و سبک زندگی‌ات آمریکایی باشد. در ظاهر دشمنش باشی و در باطن بنده‌اش. عجب بلند می‌خندند به ریش‌مان این یانکی‌های آدم خوار!

 

  • حامد رضایی

آقا:

 

روزهاى سوم چهارم جنگ بود، توى اتاق جنگ ستاد مشترک، همه جمع بودیم؛ بنده هم بودم، مسئولین کشور؛ رئیس جمهور، نخست وزیر - آن وقت رئیس جمهور بنى‌صدر بود، نخست وزیر هم مرحوم رجائى بود - چند نفرى از نمایندگان مجلس و غیره، همه آنجا جمع بودیم، داشتیم بحث میکردیم، مشورت میکردیم. نظامى‌ها هم بودند. بعد یکى از نظامى‌ها آمد کنار من، گفت: این دوستان توى اتاق دیگر، یک کار خصوصى با شما دارند. من پا شدم رفتم پیش آنها. مرحوم فکورى بود، مرحوم فلاحى بود - اینهائى که یادم است - دو سه نفر دیگر هم بودند. نشستیم، گفتیم: کارتان چیست؟ گفتند: ببینید آقا! - یک کاغذى در آوردند. این کاغذ را من عیناً الان دارم توى یادداشتها نگه داشته‌ام که خط آن برادران عزیز ما بود - هواپیماهاى ما اینهاست؛ مثلاً اف  5، اف 4، نمیدانم سى 130، چى، چى، انواع هواپیماهاى نظامىِ ترابرى و جنگى؛ هفت هشت ده نوع نوشته بودند. بعد نوشته بودند از این نوع هواپیما، مثلاً ما ده تا آماده‌ى به کار داریم که تا فلان روز آمادگى‌اش تمام میشود. اینها قطعه‌هاى زودْتعویض دارند - در هواپیماها قطعه‌هائى هست که در هر بار پرواز یا دو بار پرواز باید عوض بشود - میگفتند ما این قطعه‌ها را نداریم. بنابراین مثلاً تا ظرف پنج روز یا ده روز این نوع هواپیما پایان میپذیرد؛ دیگر کأنه نداریم. تا دوازده روز این نوعِ دیگر تمام میشود؛ تا چهارده پانزده روز، این نوع دیگر تمام میشود. بیشترینش سى 130 بود. همین سى 130 هائى که حالا هم هست که حدود سى روز یا سى و یک روز گفتند که براى اینها امکان پرواز وجود دارد. یعنى جمهورى اسلامى بعد از سى و یک روز، مطلقاً وسیله‌ى پرنده‌ى هوائى نظامى - چه نظامى جنگى، چه نظامى پشتیبانى و ترابرى - دیگر نخواهد داشت؛ خلاص! گفتند: آقا! وضع جنگ ما این است؛ شما بروید به امام بگوئید. من هم از شما چه پنهان، توى دلم یک قدرى حقیقتاً خالى شد! گفتیم عجب، واقعاً هواپیما نباشد، چه کار کنیم! او دارد با هواپیماهاى روسى مرتباً مى‌آید. حالا خلبانهایش عرضه‌ى خلبانهاى ما را نداشتند، اما حجم کار زیاد بود. همین طور پشت سر هم مى‌آمدند؛ انواع کلاسهاى گوناگون میگ داشتند.

گفتم خیلى خوب. کاغذ را گرفتم، بردم خدمت امام، جماران؛ گفتم: آقا! این آقایان فرماندهان ما هستند و ما دار و ندار نظامیمان دست اینهاست. اینها اینجورى میگویند؛ میگویند ما هواپیماهاى جنگیمان تا حداکثر مثلاً پانزده شانزده روز دیگر دوام دارد و آخرین هواپیمایمان که هواپیماى سى 130 است و ترابرى است، تا سى روز و سى و سه روز دیگر بیشتر دوام ندارد. بعدش، دیگر ما مطلقاً هواپیما نداریم. امام نگاهى کردند، گفتند - حالا نقل به مضمون میکنم، عین عبارت ایشان یادم نیست؛ احتمالاً جائى عین عبارات ایشان را نوشته باشم - این حرفها چیست! شما بگوئید بروند بجنگند، خدا میرساند، درست میکند، هیچ طور نمیشود. منطقاً حرف امام براى من قانع کننده نبود؛ چون امام که متخصص هواپیما نبود؛ اما به حقانیت امام و روشنائى دل او و حمایت خدا از او اعتقاد داشتم، میدانستم که خداى متعال این مرد را براى یک کار بزرگ برانگیخته و او را وا نخواهد گذاشت. این را عقیده داشتم. لذا دلم قرص شد، آمدم به اینها - حالا همان روز یا فردایش، یادم نیست - گفتم امام فرمودند که بروید همینها را هرچى میتوانید تعمیر کنید، درست کنید و اقدام کنید.

همان هواپیماهاى اف 5 و اف 4 و اف 14 و اینهائى که قرار بود بعد از پنج شش روز بکلى از کار بیفتد، هنوز دارد تو نیرو هوائى ما کار میکند! بیست و نُه سال از سال 59 میگذرد، هنوز دارند کار میکنند!

 

http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7770

  • حامد رضایی

از اوضاع بحرانی سیستان و بلوچستان چیزهایی شنیده بودم. این شنیدن وقتی در سفر به آنجا به دیدن تبدیل شد، هم عمق فاجعه بیشتر نمایان گشت و هم به این نتیجه رسیدم که اتفاقات وحشتناک سیستان را نمیشود گفت و باید حتما دید!

دریاچه هامون 14 سال است که خشکِ خشک شده، دریغ از یک قطره آب. این یعنی آب مورد نیاز برای کشاورزی که مهمترین منبع درآمد اهالی این استان است وجود ندارد. یعنی بیکاری بالای 40 درصد طبق آمارهای رسمی. یعنی شیوع پدیده وحشتناک شن های روان که بخصوص در ایام بادهای 120 روزه زندگی مردم را مختل می کند.

نبود آب و در نتیجه تعطیلی کشاورزی، گرسنگی مردمان را به دنبال دارد. بطوری که در مناطقی از استان، مردم پابرهنه به کوچه و خیابان می آیند و حتی یک دمپایی ندارند! سوتغذیه و لاغری شدید کودکان به گونه ای است که انسان را یاد کودکان آفریقایی می اندازد. زنان قالی باف سیستان با دستمزد روزی 500 تومان زندگی می گذرانند! به قول یکی از دوستان صد رحمت به بشاگرد اول انقلاب.

مهاجرت جبری اهالی به دیگر مناطق کشور برای یافتن لقمه ای نان به معضلی بزرگ برای امنیت کشور تبدیل شده است: خالی از سکنه شدن منطقه ای مرزی که به حق تنگه احد ایران نامیده شده است. بیش از سه هزار خانوار فقط در شش ماهه اول سال 92 سیستان را ترک کرده اند.  هیچ زلزله ای اینگونه مردم را آواره نمی کند!

اما اینها بلایای طبیعی است و دردناک تر از این ها بلایایی است که توسط مسئولین بی کفایت استان به مردم تحمیل میشود. اندک آب موجود در استان هم به دست کشاورزان نمی رسد و در حالی که مردم برای قطره قطره آن له له می زنند، آبهای موجود در چاه نیمه به بخار تبدیل شده و به هوا میرود. فساد اداری وحشتناکی در استان وجود دارد که سبب شده تا طرح های خوبی که سالهاست تنظیم شده به مرحله اجرا درنیاید.

این اتفاقات در حالی روی میدهد که حضرت آقا سیستان و بلوچستان را کلید عمران شرق کشور و دروازه تجارت کشور با مناطق شرقی جهان و قاره آسیا دانسته و سالها پیش از لزوم ایجاد بازارچه های مرزی و منطقه ویژه تجاری زابل صحبت نموده است.

سخن در باب سیستان فراوان است که در این مجال نمی گنجد. به نظر میرسد قسمت اعظم مشکلات سیستان به این دلیل است که صدای سیستان از استان خودش فراتر نمی رود. کسی خبر ندارد در آنجا چه خبر است و چه میگذرد. دردهای مردم باید رسانه ای شده و فریاد زده شود. این همه سر و صدا برای خشک شدن دریاچه ارومیه در حالی است که این دریاچه هنوز خشک نشده ولی 14 سال است که هامون قطره ای آب ندارد. حتی هیچکس از این موضوع اطلاع ندارد!

وظیفه بزرگ حزب الله در این قضیه فریاد زدن و مطالبه کردن از مسئولین است. دردهای مردم سیستان باید رسانه ای شود و به گوش سایر مردم برسد و مسئولین را در تنگنا قرار دهد تا به داد سیستان برسند. برنامه ثریا شبکه یک در هفته های آتی به مشکلات سیستان و بلوچستان خواهد پرداخت اما قطعا کافی نیست. حل معضلات وحشتناک سیستان باید به یک مطالبه عمومی و سراسری تبدیل شود.

  • حامد رضایی

دولت کنونی تمرکز زیادی روی مسئله دیپلماسی برای حل مشکلات کشور کرده است. در این راستا از دیپلماسی عمومی هم به عنوان یکی از برنامه های خود در این زمینه نام می برد. اما سیاست پیشگان این دولت با عملکرد خود نشان داده اند که اساسا نسبتی با مفهوم "دیپلماسی عمومی" ندارند.

دیپلماسی عمومی یعنی ارتباط با مردم دنیا، ترجیح دادن منافع ملت ها بر دولت ها، طرفداری از ملت ها در برابر حکومت ها، طرفِ ملت ها را گرفتن، برای ملت ها برنامه داشتن، افکار عمومی را به دست گرفتن، آرمانهای ملت ها را دنبال کردن، دنبال آزادی ملتها بودن، همدرد ملت ها شدن، و در یک کلمه "با ملت ها بودن". اما گویا دیپلمات های در راس قدرت، دیپلماسی عمومی را با فیس بوک بازی و پست گذاشتن و لایک زدن و لایک گرفتن و حرفهای عوامانه زدن اشتباه گرفته اند.

 اگر شما ذره ای به دیپلماسی عمومی اعتقاد داشتید لحن تان را در برابر صهیونیست هایِ منفور و آدم کش ملایم نمی کردید، در برابر آمریکایِ مطرود ملت ها کرنش نمی کردید، به آل سعود بی شرف و ضدمردمی نزدیک نمی شدید، برای سفیرِ رژیم قاتل بحرین فرش قرمز پهن نمی کردید، در موضع گیری هایتان آرمان فلسطین را کمرنگ نمی کردید و در یک جمله "با دولت ها نبودید"

البته ما درصدد نفی دیپلماسی رسمی با دولت ها نیستیم. آنچه بر آن تاکید داریم ترجیح دادن منافع ملت ها بر دولت هاست. همین سیاستِ "مردم مدارانه" امام و رهبری بود که توانست یک سرمایه بزرگ یعنی یک عمق استراتژیک در میان افکار عمومی دنیا برای انقلاب اسلامی به ارمغان آورد. همان عمق استراتژیک 30 ساله که آقایان به امید واهی حذف برخی تحریم ها، آن را به حراج گذاشته اند. البته از کسانی که همراهی قلوب مسلمانان و مستضعفان جهان با انقلاب برای آنها اهمیتی ندارد، چنین رویکردهای "حکّام مدارانه و ملت ستیزانه" ای عجیب نیست.

  • حامد رضایی

 معمولا رمان های بالای 300 صفحه را نمی خوانم. اگر هم شروع به خواندن کنم، تا آخرش را نخوانده و نیمه کاره رهایش می کنم. حتی اگر به شدت تشنه فهمیدن ادامه داستان باشم! کلاً حوصله رمان بلند خواندن را ندارم. "کلت 45" را هم با همین پیش فرض شروع کردم که تا انتهای آن را نخواهم خواند.

شروع کردم و اتفاقا تا آخر خواندم. شاید تنها رمانی بود که نمی خواستم زودتر تمام شود. از بس خواندنش لذت بخش بود، دوست نداشتم تمام شود. هم در محتوا و هم در قلم عالی بود ( البته به عنوان یک خواننده معمولی و غیر متخصص عرض می کنم). بهترین رمانی بود که تا به حال خوانده ام.

حسام الدین مطهری در 24 سالگی این رمان را نوشته. اولین رمانش هم بوده. این مسئله نوید ظهور یک نویسنده زبردست و موفق را می دهد. نویسنده ای که در عین تخصص، متعهد و حزب اللهی است. درباره خودِ "کلت 45" نمی نویسم تا خودتان بروید و بخوانیدش.

 

  • حامد رضایی

قبلا درباره اینکه انفجار اطلاعات نه تنها سبب تعمیق آگاهی نمی شود که اتفاقا تحمیق مضاعف می آفریند نوشته بودم. ولی اعتراف میکنم تا زمانی که اتفاقات رسانه ایِ پس از توافق ژنو را از نزدیک لمس نکرده بودم به عمق این گزاره پی نبرده بودم.

اینکه میشود به مددِ هیاهویِ وحشتناکِ رسانه ای و در پرتو سر و صداهای سرسام آور، به راحتی هرچه تمام تر از ساده ترین سوالِ ممکن درباره یک توافق یعنی این سوال که "چه داده ایم و چه گرفته ایم؟" گذشت. اصلا میتوان کاری کرد که به ذهن کسی نیاید که باید چنین سوالی پرسیده شود. میتوان به مردم تحمیل کرد که شما نباید بپرسید که آیا توافق ژنو یک موفقیت بود یا خیر. بلکه باید بپرسید این موفقیت چگونه به دست آمد!! میتوان آنقدر هیاهو آفرید که حتی خودمان باورمان بیاید که سر کوچه آش می دهند.

 میشود  صدا و سیما ساعت ها درباره موفقیتِ توافقی سخن گفته و آهنگ حماسی پخش کند، که اصلا متن این توافق در رسانه خوانده نشده تا مردم بفهمند چه چیزی در آن قید شده! میشود صدها بار موفقیت به رسمیت شناختن حق غنی سازی ایران را تبریک گفت بی آنکه به این پرسش ابتدایی پاسخ داد که دقیقا در کجای توافقنامه، حق ایران به رسمیت شناخته شده است؟

میشود آنقدر در شور و شعف این موفقیت بزرگ (!!) رقص و پایکوبی به راه انداخت تا دیگر به مخیله کسی خطور نکند که راستی چه چیز دیگری برایمان باقی مانده تا با آن شش ماه بعد به پای میز مذاکره برویم؟ راستی در قدم بعدی چه باید بدهیم؟ همین حق 5 درصد غنی سازی باقی مانده را؟ پروتکل الحاقی که وعده اش را پیشاپیش پیشکش غربی ها کرده اید چه بلایی بر سر ملت می آورد؟

اینجاست که رسانه عامل تحمیق میشود و ابزار سلطه بر فکر. درست است که مکتب فرانکفورتی ها غربی اند ولی نظریات بسیار نابی در باب سلطه نامرئیِ دنیای مدرن دارند که البته در دانشگاه های ما سانسور میشوند! 

  • حامد رضایی