کودکان و دیوانگان، معلمان فراموش شده بشر
کودکان و دیوانگان دو قشری هستند که حرف شان در جامعه خریدار ندارد. حتی به خاطر حرف هایشان تمسخر هم می شوند. اگر بخواهیم دلیل این بی اعتنایی را جستجو کنیم، اولین جوابی که خواهیم شنید این است که حرف های این دو قشر فاقد هرگونه عقلانیت است. اگر بپرسیم خب این عقلانیت چیست، جوابهای متناقض و فکرناشده ای می شنویم: «عقلانیت یعنی عقلانیت دیگر! چه سوالهایی می پرسید!»
هریک از ما واجد خصیصه ای به نام «تفکر» است. اما هریک مبنایی متفاوت در تفکر خود داریم. این مبانی ارزشی اند. البته وجود خصیصه تفکر در هریک از ما به معنای «متفکر» بودن مان نیست. بهتر اگر بخواهیم بگوییم این است که هرکسی از عقلش استفاده نمی کند.
اکثر ما آن چیزی را تفکر می نامیم که در واقع تفکر نیست، بلکه پیروی از چارچوبهای نهادینه شده اجتماعی است. ما «طبق روال معمول افراد جامعه صحبت کردن» را «عاقلانه صحبت کردن» می دانیم. حال آن که معلوم نیست که خودِ این چارچوبهای نهادینه شده اجتماعی تا چه حد عقلانی –همان عقلانیت ارزشی خودمان - باشند. در واقع هرچه بیشتر بر موازین اجتماعی و یا خوش آیندها و بدآیندهای دیگران حرکت کنیم، خود را انسان متعادل تری و عاقل تری می دانیم.
کودکان از آن جهت که هنوز غرق در مناسبات اجتماعی نشده اند، به بسیاری از مسائل اجتماعی، نه از درون جامعه که از بالا به آن می نگرند. آنها راجع به خیلی از چیزهایی که برای ما عادی شده سوال می کنند. مثلا می پرسند: «کسی که می میرد یعنی چی می شود؟!» این سوالی است که برای فلاسفه بزرگ بعد از چندین و چندسال تفکر تازه مطرح می شود! حال آنکه کودک به دلیل استقلال فکری ای که از اطرافیان و جامعه اش دارد به راحتی به چنین مسائل پیچیده ای می اندیشد.
دیوانگان نیز چنین اند. آنها در چارچوبهای فکری اکثریت جامعه زیست نمی کنند. بنابراین زاویه دید خاصی به مسائل دارند و می توانند ورای «بدیهی انگاشته» های ما بیندیشند.
دقت در سخنان این دو قشر می تواند به ما کمک کند که در برابر بسیاری از عادات و آداب و رسوم و حتی قواعد فکری ای که بدیهی انگاشته می شود، علامت سوال بگذاریم. این «چرا» گذاشتن جلوی از بسیاری از گزاره های معمول و به ظاهر عقلانی به ما کمک می کند که برای اصلاح جامعه قدم های بزرگی برداریم. و اساسا اصلاح از چرایی در برابر قواعد جامعه شروع شده و بعد از اینکه این چرایی به انکار آن قواعد انجامید، با اصلاح آن قواعد و یا ایجاد قواعد جدید خاتمه می پذیرد.
ما برای اصلاح جامعه راهی جز بازاندیشی در بسیاری از عادات روزمره ای که بعضا «وحی منزل» نیز پنداشته می شوند، نداریم. این امر مستلزم آن است که به جای غرق شدن در مناسبات اجتماعی، نگاهی از بیرون به وضعیت انسان ها و جامعه داشته باشیم. برای رسیدن به این نگاه بیرونی کودکان و دیوانگان کمک بسیاری به ما می کنند.
برای اصلاح جامعه به کودکان و دیوانگان بهای بیشتری بدهیم و سعی کنیم در مباحثی که مطرح می کنند عمیق شویم و یا حداقل قدری در آن باب بیندیشیم.